پیشگفتار رمان دوست خاصی که نجاتم داد

شما چون چراغ، روشنی بخش وجود کتاب من هستید و مهم ترین کار را برای من مولف یعنی به یادگار نگه داشتن آن انجام می دهید. دیدگاه های هر یک از شما عزیزان راجب کتاب من یک به یک ارزشمند هست و همینطور قابل تعمق.در ارتباط با کتاب به تالیف در آمده باید گفت که شکل آن روزها و شب هایی می ماند که زندگی انسان را راحت نمی گذارد و همچون بختکی است که اجازه بیداری به او نمیدهد.شکل روزهایی که خود را در باب چیزی تعریف می کردیم اما روزی رسید که روزگار به ما ثابت کرد ما چیزی نیستم که در بیرون از آن تعریف می کنیم بلکه نتیجه همان چیزی هستیم و در وجود خود رشد و نمو داده ایم.زمانیکه مسیری برای زندگی خود انتخاب کرده بودیم و قابل پیشبینی و پذیرش به نظر می رسید.اما روز دیگر، خود را پایین ابرهای خاکستری پر از رعد تردید و ترس یافتیم.این کتاب را نوشتم نه برای آنکه پاسخی به پرسش های بی پایان ذهن داشتم؛ بلکه در بیشتر به این دلیل که گاهی فقط باید قصه جست و جو، سقوط، امید و دوباره برخاستن را بی واسطه نوشت؛ بدون نقاب، بی دروغ، دقیقا همان طورکه آدم بعضی شب ها خودش را جلوی آینه زندگی اش نگاه می کند. این رمان می تواند یادآور این باشد که هنوز، جایی در اعماق آدمی، شعله کوچکی فروزان است؛ شعله ای که راه را بر ما می جوید و ما را به چیستی وجود و نفس حقیقی مان نزدیک تر می کند.پس اگر جرأت پرسه زدن در کوچه پس کوچه های ذهن و روح را داری، دعوتت می کنم این سفر را با من آغاز کنی.

دیدگاهتان را بنویسید